![](http://s1.picofile.com/file/6743170020/m2.jpg)
بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودم .در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید :یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت .من همه محو تماشای نگاهت .آسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته در آبشاخه ها دست بر آورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگیادم آید: تو به من گفتی :«از این عشق حذر کن !لحظه ای چند بر این آب نظر کنآب، آیینه عشق گذران استتو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش فردا، که دلت با دگران است !تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن !»با تو گفتم:« حذر از عشق ؟ ندانمسفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانمنتوانم!روز اول که دل من به تمنای تو پر زدچون کبوتر لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ... »بازگفتم که: « تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ندانم ، نتوانم!»اشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ...اشک در چشم تو لرزید ،ماه بر عشق تو خندید !یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدمپای دردامن اندوه کشیدم .نگسستم، نرمیدم .رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ،نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ،نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!فریدون مشیری
Dr.Mehrdad
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ